فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

 

از ازل پرتو عشقت ز تجلی دم زد

 
دوشنبه، 30 مهر، 1386

در یکی روز عجیب ، مثل هر روز دگر

خسته و کوفته از کار شدم منزل خویش

منزلم بی غوغا ، همه نزدیکان

چند روزی ست مسافر هستند

توی یک شهر غریب .

فرصتی عالی بود ،

بهر یک شکوه تاریخیِ پُر درد از او ..

پس به فریاد بلند ، حرف خود گفتم من :

با شما هستم من !

خالقِ هستیِ این عالم و آن بالاها ... !

من چرا آمده ام روی زمین ؟

شده ام بازیچه ،

که شما حوصله تان سر نرود ؟

بتوانید خدایی بکنید ؟!

و شما ساخته اید این عالم ، با همه وسعت و ابعاد خودش

تا به ما بنمایید ، قدرت و هیبت و نیروی عظیم خودتان ؟!

هیبتا ! ما همگی ترسیدیم !

به خداوندی تان .. تنمان می لرزد .. !

چون شنیدیم ز هر گوشه کنار ، که شما دوزخ سختی دارید .

آتشی سوزنده ، و عذابی ابدی !

و شنیدیم اگر ما شب و روز ،

ز گناهان و ز سرپیچی خود توبه کنیم ،

چشممان خون بارد ،

و بسائیم به خاک درتان پیشانی ،

و به ما رحم کنید ،

و شفاعت باشد ،

و صد البته کمی هم اقبال ،

حور و پردیس و پری هم دارید ..

تازه غلمان هم هست ،

چون تنوع طلبی آزاد است !

*

من خودم می دانم ، که شما از سر عدل

بخت و اقبال مرا قرعه زدید

همه چیز از بخت است ؛

شده ام من آدم ، اشرف مخلوقات

(راستی حیوانات ، هر چه کردند ندارد کیفر ؟)

داشتم خدمتتان می گفتم :

قسمتم این بوده ، جنس من مرد شده !

آمدم این دنیا ، مرز سال دو هزار

قرعه ام این کشور ، و همین شهر و دیار ،

پدرم این بوده ، که به من گفت : پسر !

مذهبت این باشد ! راه و رسم و روش ات این باشد !

سرنوشتم این بود ؛

جنگ و تحریم و از این دست نِعَم ... !

راستی باز سوالی دارم ، بنده را عفو کنید

توی این قرعه کشی ، ناظری حاضر بود ؟

من جسارت کردم ، آب هم کز سر من بگذشته ،

پاسخی نیست ولی می گویم :

چشمِ تنها ز خودش بی خبر است

چشم را آینه ای می باید ، تا خودش دریابد ،

تا بفهمد که چه رنگی دارد

تا تواند ز خودش لذت کافی ببرد .

عجبا فهمیدم .. شده ام آینه ای بهر تماشای شما !

به شما برنخورد .. از تماشای قد و قامتتان سیر نگشتید هنوز ؟

ظلم و جور و ستم آینه را می بینید ؟

شاید این آینه معیوب و کج است

خط خطی گشته و پر گرد و غبار

یا که شاید سر و ته آینه را می نگرید !

ور نه در ساحتتان ، این همه زشتی و نازیبایی ؟

*

بی خیال ..

کمی از عشق بگوئیم با هم

عرفا می گویند : که تو چون عاشق من بوده ای از روز ازل ،

خلق نمودی بنده !

عجبا ! عشقِ ما یک طرفه ست ؟

به چه کس گویم من ؟

می شود دست ز من برداری ؟

بی خیالم بشوی !؟

زورکی نیست که عاشق شدن ما بر هم !

من اگر عشق نخواهم ، چه کنم ؟

بنده را آوردی ، که شوم عاشق تو ؟

که برایت بشوم واله و حیران و خراب ؟

مرحمت فرموده ، همه عشق و می و ساغر خود را تو ز ما بیرون کش !

عذر ما را بپذیر ! این امانت بده مخلوق دگر ...

*

می روم تا کپه ام بگذارم .

صبح باید بروم بر سر کار ،

پیِ این بدبختی ، پیِ یک لقمه نان !

به گمانم فردا ، جلوه عشق تو را می بینم ،

در نگاه غضب آلود رئیسم که چرا دیر شده .. !

خوش به حالت که غمی نیست تو را ،

نه رئیسی داری ،

نه خدایی عاشق ،

نه کسی بالا دست !

تو و یک آینه بی انصاف !

کج و کوله ست و پر از گرد و غبار .

وقت آن نیست کمی آینه را پاک کنی ؟

خواب سنگین به سراغم آمد .

کم کَمک خواب مرا پوشانید .

نیمه شب شد ، و صدایی آمد ،

از دل خلوت شب ، از درون خود من :

من خدایت هستم !!

هر چه را می خواهی ، عاشقانه به تو تقدیم کنم .

تو خودت خواسته ای تا باشی !

به همان خنده شیرین تو سوگند که تو ،

هرچه را می بینی ،

ذهن خلاق خودت خلق نمود

هرچه را خواسته ای ، آمده است .

من فقط ناظر بازیِ توام .

منتظر تا که چه را یا که ، که را خلق کنی !

تو فقط یک لحظه و فقط یک لحظه ،

ز ته دل ، ز درون

خواهشی نامحسوس ، نه به فریاد بلند

بلکه از عمق وجود ، ز برای عدم خود بنما

تو همان لحظه دگر نابودی

به همان سادگی آمدنت ..

خواهش بودن تو ، علت خلقِ همه عالم شد

تو به اعماق وجودت بنگر ،

ز چه رو آمده ای روی زمین ؟

پیِ حس کردن و این تجربه ها .

حس این لحظه تو .. علتِ بودن توست !

تو فقط لب تر کن ، مثل آن روز نخست

هر چه را می خواهی ، چه وجود و چه عدم ،

بهر تو خواهد بود ، در همان لحظه آن خواستنت .

و تو را یاد نباشد که چه با من گفتی ؟

دلبرم ! حرف قشنگت این بود :

شهر زائیده شدن این باشد ، تا توانم که فلان کار کنم ،

و در این خانه ره عشق نهان گشته و من می یابم .

پدرم آن آقا ، خُلق و خوی اش ، روش اش ، میراث اش

همه اش راه تو را می سازد .

بنده می خواهم از این راه ، از این شهر به منزل برسم

همه را با وسواس ، تو خودت آوردی .

همه را خلق نمودی ، همه را .

تو از آن روز که خودخواسته پیدا گشتی ،

من شدم عاشق تو .

دست من نیست ، تو را می خواهم

به همین شکل و شمایل که خودت ساخته ای

شرّ و بی حوصله و بازیگوش

مثل یک بچه پر جوش و خروش

ناسزا گفتن تو باز مرا می خواند ، که شوم عاشق تر ،

" هر چه معشوق به عاشق بزند حرف درشت ،

رشته عشق شود محکم تر ..  !"

دیر بازی ست به من سر نزدی !

نگرانت بودم ، تا که آمد امشب

و مرا باز به آواز قشنگت خواندی ،

و به آواز بلند ، رمز شب را گفتی :

" من چرا آمده ام روی زمین ؟ "

باز هم یادم باش ! مبر از یاد مرا ..

همه شب منتظر گرمی آغوش توام .

عشق بی حد و حساب من و تو بهر تو باد ...

*

خوابِ من خواب نبود !

پاسخی بود به بی مهری من ،

پاسخ یک عاشق ...

به خداوند قسم ، من از آن شب به کنون ،

دل خود باخته ام بهر رسیدن به عزیزم ؛ به خدا . 

 

 

وقتی وبلاگ یک دوست رو میخوندم به این شعر برخوردم .....از نجوای که با خود کرده لذت بردم

امیدوارم شما دوست عزیز هم خوشتون بیاید

 

نظرات 10 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ق.ظ http://sood4ir.blogsky.com

از شما دعوت میکنم سری به وبلاگ من بزنید.
کار در اینترنت آسان و بدون کوچکترین سرمایه با کلیک کردن روی بنرهای تبلیغاتی و زیر مجموعه گیری و ... www.sood4ir.blogsky.com

حسن قلندری چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:30 ق.ظ http://WWW.HGHALANDAR.BLOGFA.COM

ممنون از حضورتون

یه دوست چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام
وایییییییییییییییییییییییییییییی که چقدر قشنگ بود حظ کردم . قشنگترین متن دنیا رو خوندم . نه یکبار بلکه ۱۰ بار .
دوست دارم می گل عزیز .

مهرداد چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام
پا گذاشتن به این دنیا ، بخت واقبال و کلمات دیگر همه یک مفهوم دارند که آنهم بدبختیه.

فرهاد شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:31 ق.ظ http://15khordadi.blogsky.com

سلام
اگر دوست دارید که تصاویر سفرم رو ببینید به وبلاگ من تشریف بیاورید.
تا بعد

مهرداد شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:50 ب.ظ

کاش میدونستم که بعد از هر زنگی چه خواهم شنید.
کاش میدونستم که میشود از دوستی به این سادگی گذشت.
کاش میدونستم که چرا اطمینان واژه‌ای تعریف نشده برای انسانهاست.
کاش میدونستم که چرا ...
.
.
.

مهتاب دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:57 ب.ظ

مهتاب عزیز این پیامم را پابلیشش نکن ، پیش خودت نگهدار
این دوبیتی را تقدیمت می کنم. باشد که گذری باشد در کوچه دل.
برای آتش دل ، آب باید
به راه رهگذر ، مهتاب باید
تو که روشنگر نصف جهانی
گذر در کوچه دل ،تاب باید

مهتاب عزیز- این نظر خصوصی است-
هیچگاه این دیار کفر به مذاق ما نمی سازد.از سفر که برگشتم ، خدا هم تنبیهمان کرد و سرمایش فرستاد ما هم خوردیم و آخ نگفتیم.اما پس از خوردن سرما تاکنون گیر آخ گفتنیم. این چند پست را در بستر نوشتم. با این حال اولین کاری که می کنم دیدن پیامها و پست هایت است. همین که می بینم نوشته ای خوشحال می شوم.امان از تاخیر هایت.کشنده می شود.دل آدم است دیگر. هزار راه می رود. ایملت که ندارم.هیچ راه ذیگری هم برای احوالپرسی ات ندارم.تنها کاری که می کنم چشم انتظاری است. با این اوصاف چگونخ مهتاب از رهگذر گله مند است.
همیشه مهتابم بمان که شب سیاه است و تاریک


پیام خصوصی--
مهتاب عزیزم
در این مدت شاید بیش از بیست مطلب را آماده انتشار کرده ام.اما نمی دانم چرا در انتها ، متن ها قالب جدی به خود می گیرند و از دایره طنز خارج می شوند.شاید با بسته تر شدن فضای جامعه و دیدن احوالات مردمان، اکسیژنی برای تنفس نمانده، دلم به جای عقلم گرفتار حیرت شده.گرفتار مهتاب که بود!
چند مدتی را تصمیم گرفتم یادداشتهای روزانه ام را برای خودم بخوانم و نگهدارم. شاید هم بعضی از نوشته ها را روی وب بگذارم. نمی دانم چرا این روزها حس خوبی ندارم. هر چه می خوانم آرام نمی شوم.شاید دوباره هوای سفر بزند به سرم.گر چه بی خبر نمی روم.
دفعه پیش را تا آسیای جنوب شرقی رفتم. سفرنامه اش هم کما بیش نوشته ام.ولی فعلا تصمیم به انتشارش ندارم.
اگر آمدم اصفهان ، برایت در سی و سه پل مرغ سحر را می خوانم.به باغ پرندگان می رویم و زبانحالشان با تورها و قفس هایشان را می شنویم. البته که با آنها همدردیم.
مهتاب، نمی دانم، شاید تو هم دلت مثل من تنگ است.آیا شده با چت کردن آرام شوی؟ یا فرصتت را می سوزانی.وقتی خواندم که دیگر حوصله دانلود مسنجر نداری خوشحال شدم. دوست هزارش هم کم است.به تعداد دوستانت حسادت نمیکنم.اگر فرصتی بسوزانی ،زیان کرده ای عزیزم. تو بنویس ، بیشتر بنویس.من میخوانمشان با دقت. به جای من هم بنویس.بنویس :سینه ام زیر فلک از جوش دلتنگی گرفت دامن این خیمه کوتاه را بالا زنید.
مهتابم بمان که شب سیاه است هنوز.

سلام مهتاب عزیز
مگر میشود بی وجود مهتاب در شبهایی چنین ظلمانی که بر کشور اهورایی مان سایه افکنده به سرمنزل رسید؟!
راستی کدام عید مبارک؟!

--نظر خصوصی--
مهتاب عزیز
یادم رفت بگویم، خدا امیدت را نا امید نکند.
فرخنده باشی

نظر خصوصی---
سلاب مهتاب عزیز
از اینکه رفع کدورت شد خیلی خوشحالم.قبلا هم گفته بودم که نوشته هات رو بدقت می خونم و از آن طریق به احوالاتت پی می برم.تو کامنت های خودم هم برات پیامهایی فرستادم. می خوام بگم که هر کدوم از نوشته هات یک خطی رو دنبال می کنه.خطاب به یکیه. گفته بودم که به دوستات حسادت نمی کنم. هر چه بیشتر باشه انسان خوشبخت تره. ولی حتما باید دوست باشه. میدونی که دوست تعنی چه؟ هر کس اشنا شد ، دوست حسابش نمی کنن.
حالا هر دلشوره ای یه حکمتی داره.امید خیلی خوبه تو زندگی آدم باشه.ولی بعضی امیدها فیلم نمی خوان، شایدم تو اصفهان نباشن. البته نمیتونم بگم که امیدهای اصفهان ، نمی تونن امید باشن. قلبا ارزو می کنم هیچوقت نا امید نباشی. مهم اینه که امید دار باشی. کیش مهم نیست.
بازم برات دو بیتی میگم. شایدم یه شعر. دلم می خواد شاد باشی. راستی نمی دونم از این حکایت بوش و رایس خوشت اومد یا نه؟
موفق باشی



--نظر خصوصی--مهتاب عزیزمعمولا انسانها از اینکه مورد توجه قرار گیرند استقبال می کنند و این استقبال وقتی عمیقتر و احساسی تر می شود که توجه معطوف شده، با دوستی آمیخته شود و به راهنمایی و تبادل اندیشه در حوزه دوستی منجر شود. اما از آنجا که از نوشته های من، بعنوان سایه برداشتشده است ، عمیقا عذرخواهی کرده و بنا را بر آن میگذارم که تنها رهگذری باشم در محدوده وظایفم و بس. شادمان باشی

----نظر خصوصی----
مهتاب عزیزم
در کامنت قبلی کلمه عزیزم بعد از ؛مهتاب؛ از قلم افتاده بود که بدینوسیله تصحیحش می کنم. به پیامش هم بیشتر دقت کن. در ضمن من هیچگونه ملالی از جانب شما ندارم.پیوسته مترصدم فرصتی پیش آید و به زیارتت نایل شوم.


--نظر خصوصی--مهتاب عزیزممن هرگز از شما دلگیر نشده ام. دلیلی هم برای آن نمی بینم. به شما مهر می ورزم و دیدنت از جمله خواسته های من است. بزودی پستی را آپ می کنم که حاوی چند رباعی است که برای تو گفته ام.شاد باشی.

-- نظر خصوصی --
مهتاب ، ای ستاره دنباله دار من
من نیز ... با وجود نفس های بی شمار همواره خسته ام
گاهی به فکر تو ... تا آسمان بی کسی ام نور می برم ...
اما .. هزار حیف ... کز سردی هوای فراتر ز ابر ها ... در انجماد شعله بی کس نواز ها... میدان بسته ام...
همیشه مهتابم باش.

مهتاب عزیز
سوالاتت، هر چه که باشد، جان خسته رهگذر را حال می آورد، نه ملال.هر
چه بنویسی بدقت می خوانم، چون نوشته ها مثل رنگ رخسارند که خبر از
سر درون می دهند.نمی دانم چرا برای نوشتن شتاب ندارم. حالا که امر
کرده ای، بزودی یکی از نوشته ها را روی وبلاگ می گذارم.
اخبار داخل ملال آور است.استخوان را در گلو می نشاند. زخمی ات می کند. از بس نابهنجار است، از اخبار میترسیم. صبح را با هر چه آغاز کنیم،صبحانه نخورده، کامت تلخ میشود. هوای دلگیر یعنی همین.حیفم می آید از این سرزمین که اینگونه ویرانش می کنند.کارمان رسیده که صومالی ها و سودانی ها هم مسخره مان میکنند. تا مغز استخوانت می سوزد وقتی کودک آرژانتینی می فهمد ایرانی هستی، با ترحم نگاهت می کند و می ۱رسد شما کی از شر جنگ و نا امنی خلاص می شوید؟!
بگذریم. فضای آرام ذهنت را مغشوش کردم

--نظر خصوصی--
مهتاب عزیز دلم
کوچه دلت مأمن روح من است. تو شب شکنی. مهتابی. آنچه که روح میخواهد و جان خریدار است. مهتاب همیشه پیروز میدان غلبه بر سیاهی شب است ، همیشه. شب در مصاف با مهتاب همیشه کم میآورد. و مهتاب است که در دل شب ، روح را صیقل میدهد. تو آنی. همیشه مهتابم بمان. رهگذرت را شرمنده کردی. سپاس دارم و ادب


نظر خصوصی--
مهتاب عزیز
...خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
مدتی است نمی ایی سراغم.
از سرعت آپ کردنت خیلی خوشحالم.
برای پست قبلیت هم نظرم را به طنز نوشتم.نمیدانم.شاید خوشت نیامده. هرچه بود طنز بود که کمی خنده بنشیند بر لبان مبارکت.اگر اینطور نشده ، بی ذوقی از من بوده، عزیزم.


مهتاب عزیزم را چه پیش آمده که خدا را سوال پیچ میکند؟!

n نظر خصوصی--
کاش میدانستم تنهایی مهتاب را؟ و کاش از دلش خبر داشتم.
این پست جدید را برای تو نوشتم و به تو تقدیم کردهام.گر چه غزلش از من نیست ولی میخواستم در لذتی که از خواندنش میبرم تو را هم شریک کنم. رباعی های خودم را که به یاد تو و برای تو گفتهام در فرصتهای مناسب و در کامنتها برایت مینویسم.

--نظر خصوصی--
الان ساعت ۳ نصف شبه. من معمولا ۴ میخوابم و ۸ بیدار میشوم. بیشتر وقتها هم زودتر. خدایای این پستت خیلی بلند است. مرا به فکر فرو برده. چرا خدایا؟


--نظر خصوصی--مهتاب عزیزمخبر سرماخوردگیت، ملال آورد. منتظرم زودتر خوب شوی. راهش، استراحت است و نوشیدن مایعات.اگر بودم برایت آب پرتقال تازه میگرفتم.برایت آرزوی سلامتی عاجل دارم. نزدیک تغییر فصلیم. از تابستان به پاییز. شاید این از عوارض فصل پاییز است. گر چه در این مملکت بهار و تابستانمان را هم پاییز کرده اند.بیشتر مواظب خودت باش.


--نظر خصوصی--مهتاب عزیزمتنها کامنتهایی که بالاش (--نظر خصوصی--) می نویسم را فقط خودت بخوان. بقیه اش را اگه دوست داشتی پابلیش کن. مثل کامنت قبلی که برای همین پستت نوشتم.اما تو بیش از آنچه که فکر کنی لایق دلی. بسیار هم شایسته تر. مهتاب عزیزم یادت نره ؛ تو همانی که می اندیشی؛ پس اندیشه کن که شایسته ای. همیشه شایسته خواهی ماند.اندیشه ات بلند است و روحت سرشار از ناملایمات. برای مطالعه نیاز به هیچ راهنمایی نیست. کافیست بخوانی. همین.چه بخوانی مهم نیست. مهم اینست که بخوانی. میدانی چرا؟ چون آنوقت است که اندیشه ات در تقابل جهات پرورده میشود. و خود سمت و سویی میگیرد. پالایش میآموزد و شروع میکند به حرکتی که اهسته است و پیوسته. همان که شرط عقل است.به دوستی ات افتخار میکنم.
سلام مهتاب عزیزم
بهتر شدی؟ برای بهبودی احتیاج به استراحت داری. استراحت جسمی و فکری. این استراحت فکری میتواند تمرین خوبی برای خلاصی از استرس های تحمیلی روزگار هم باشد. برایت آرزوی سلامتی عاجل دارم.

-نظر خصوصی-
مهتاب من شب سیاه و سرد را از پای در میاورد، چه رسد به سرماخوردگی؟! مطمئنم که سرما نمیتواند از رسالت مهتابم ذره ای بکاهد.کجایی مهتاب عزیزم؟!


مهتاب عزیز دلمابراهیم نبوی یک سایت شخصی دارد که آدرسش اینه:http://www.doomdam.com/و معمولا نوشته های روزانه اش را در سایت روز انلاین مینویسد به این ادرس:http://roozonline.com/

نظر خصوصی-
سلام مهتاب عزیزم
از کامنت پر مهرت ممنون.اصولا کامنتی که از تو برسد، ما را به مراد رسانده. مدتی است بروز نکردی. شاید هم این کامنت اخیرت چنین وانمود میکند. در پاییز از پاییز بدر آ. و بهاری باش.
سرفراز باشی عزیزم.

-نظر خصوصی-
سلام عزیزم
نو هر چه بنویسی خواندنی است. مهم این است که بنویسی. راستی چه خوب کردی که اسم شاعر را هم نوشتی.

نظر خصوصی-
مهتاب عزیزم
اینکه نویسندگی را باید از باور شروع کرد و تو آنرا قبول کرده ای ، تحسینت میکنم.یاورت هم هستم. دوستی با مهتاب خستگی نمی آورد.خستگی را از تن می زداید. من از تو کوشش را یاد گرفته ام.تو معلم خوبی هم هستی. من به دوستی با تو افتخار میکنم.
اینکه چرا دیر به روز میکنم، دلیلش کمی بی حوصلگی و کمی هم مشغولیت است.کمی دیگر هم تلاش برای ایجاد فاصله با عملکرد متعفن قدرتمداران و سیاستمداران، جهت آرامش روحی.
و به احتمال زیاد از هفته آینده به مدت شاید یکماه به یک مرخصی گردشی خواهم رفت.در این مدت شاید به کامپیوتر دسترسی نداشته باشم. امیدوارم به اصفهان و برای دیدار با تو هم بیایم.
موفق باشی عزیزم

-نظر خصوصی-
مهتاب عزیزم
من تا پنج شنبه هستم.تصمیم دارم روح تکانی کنم.آنچه که اینروزها بیشتر روح را می آزارد، همین فضای آلوده و کثیف سیاست و سیاسیون است.می خواهم از این فضا فاصله بگیرم.برای اینکار باید مدتی را دور از همه گونه اخبار باشم.برای همین باید به سفر رفت.مدتش معلوم نیست، فقط میخواهم از پیگیری اخبار کناره گیری کنم.شاید یکماه هم طول نکشد. آنچه که آرامم میکند ادبیات است و شعر. توشه راهم فقط شعر خواهد بود.
از داشتن شماره ات خوشحال میشوم. شنیدن صدایت نیز مسرت بخش است. سعی میکنم بیایم اصفهان و ببینمت




نظر خصوصی-
مهتاب عزیز دل رهگذر. کوچه رهگذر را روشن کردی.
گفته بودم تو مستعدی. قیامت کردی با این شعرت، دست کم در دل من.تو لایق بزرگی و خجستگی هستی. به تو می نازم. قبول کن که مایه فخری.بزرگی بر تو باد که اسباب بزرگی همه آماده داری.
شعر این پستت فریاد میکند که در اندرون حرف داری برای گفتن. مهتاب این یعنی گنج.همانی که خیلی ها یک عمر در پی اش میدوند و بیراهه میروند. همانی که کالبد نوشته ها را به سمتی سوق میدهد و پراکنده اش نمی کند.تو در درون داری.فریادش بزن و جاری اش ساز.
به تو افتخار میکنم.


مهتاب عزیزمیگویند رنگ رخسار و سر درون.رخسار که اینگونه بهاری و شکوفا باشد، از اسرار درون چه باید پرسیم که قیامتی است. جان را زنده میکند و روح را پرواز میدهد.پاییزمان را بهاری کردی. فرخنده باشی مهتاب.که هرکس از حقیقت روی گرداند...شکار شب شود هم صبح و هم شام.شادمان باشی و با طراوت.

نظر خصوصی-
مهتاب عزیز
شعر زیبایی است. خودت خلقش کرده ای؟ البته سلیقه ات در انتخاب اشعار هم بسیار خوب است. شعرهایی که در کامنتها برایم می نویسی گواه این ادعایند.حتمآ این روزها سخت مشغول کاری. برای من هم فرصتی دست داد تا چند پست پشت سر هم آپ کنم.البته شعر هایی هم دارم که وصف حال محمود خان است. تصمیم دارم از احوالات سیاسی دوری کنم. اگر ترک عادت نکردم بعد از مسافرت در وبلاگ میگذارم. آنقدر آزادی مطلق داریم که هیچ نشریه ای چاپش نمیکند.
برایت صمیمانه آرزوی موفقیت دارم.


-نظر خصوصی-مهتاب عزیزنوشته ات آنقدر زیبا و حاوی نکات ادبی و اجتماعی و حتی فلسفی بود که چشمان خواب آلودم را هم اکنون که ساعت ۴:۳۰ صبح است گشود. تو نویسنده بزرگی خواهی شد. این را آینده اثبات خواهد کرد. تعطیلات را با زیارت قبله گاهم ، مادر آغاز میکنم. اگر به اصفهان رسیدم حتما به دیدارت خواهم آمد.سرفراز باشی.



-خصوصی-مهتاب عزیزخوشحالم که صدایت شنیدم. از اینکه بی وقت مزاحم شدم پوزش میخواهم. حال که شنیدن صدایت، به سادگی میسر نیست ، آمدم تا با نوشته هایت ، دل بی تاب را آرام کنم. سالم و سرفراز باشی.


می گل عزیزم من وبلاگم را حذف کردم - گرچه خیلی سخت بود اما.......
هر چه سعی کردم این کامنت ها را به ایمیلتان بفرستم نشد . البته کامنت های غیر خصوصی هم هست که اگر لازم شد آنها را هم می فرستم .
به امیددیدار

مهتاب دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:26 ب.ظ http://rashna.blogfa.com/

سلام می گل جان
این آدرس وبلاگ جدیدمه . خوشحال میشم سراغم بیایید . در ضمن اگر از حال دوستمون هم خبری دارید بهم بدید.
شاد و سربلند باشید
به امیددیدار

رهگذر پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:20 ق.ظ http://sharhnameh.blogfa.com

درود بر می گل عزیز
نوشته هایی که در این مدت یکماهه نخوانده بودم را خواندم. مثل همیشه پربار و انرژی زا.

مهتاب پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ب.ظ http://rashna.blogfa.com/

سلام می گل عزیزم
حالتون خوبه ؟ من خوبم . خیلی خوب
دوستمون دیشب برام نامه نوشت - راستش اونقدر زیبا پر احساس نوشته بود که فقط گریه کردم . دیشب وبلاگتون بهم ریخته بود نشد براتون پیغام بزارم البته امشب هم کمی نامرتبه چرا ؟؟؟؟
راستش من به دوستمون گفتم که شما این مدت خیلی همراهیم کردید اما نگفتم تلفنی و شاید بهتر باشه که هیچ وقت ندونند . این جور که فکر کنند از جریانات بی خبر بودم خیلی بهتره - لطفا جریان وبلاگ را هم از من نشنیده بگیرید تا خودشون براتون بگند. در هر حال باز هم از محبتتون ممنونم .
شاد و سلامت باشید.
شب بخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد