فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

فعل مجهول

بچه ها صبحتان بخیر.... سلام

درس امروز فعل مجهول است

فعل مجهول  چیست می دانید؟

نسبت فعل ما به مفعول است.

*****.

دردهانم زبان چو آویزی

در تهیگاه زنگ می لغزد

صوت نا سازآنچنان که مگر

شیشه بر روی سنگ می لغزد

***.

ساعتی داد آن سخن دادم

حق گفتار را ادا کردم

تا زاعجاز خود شوم آگاه

" ژاله "را زان میان صدا کردم

***.

"ژاله" از درس من چه فهمیدی؟

پاسخ من سکوت بود سکوت

ده جوابم بده کجا بودی؟

رفته بودی به عالم ""هپروت"؟

****.

خنده دختران وغرش من

ریخت برفرق ژاله چون باران

لیک او بود غرق حیرت خویش

غافل از اوست دور ازیاران

*****.

خشمگین وانتقام جو گفتم

بچه ها گوش"ژاله" سنگین است

دختری طعنه زد که نه جانم

درس در گوش" ژاله "یاسین است

****.

باز هم خنده ها وهمهمه ها

تند وپی گیر میرسید بگوش

زهر اتشفشان دیده من

"ژاله" آرام بود وسردو خموش

**.

رفته تا عمق  چشم حیرانم

آن دومیخ نگاه خیره او

موج زن در دو چشم بی گنهش

رازی از روزگار تیره او

**.

آنچه در آن نگاه میخواندم

قصه غصه بود وحرمان بود

ناله ای کرد ودر سخن آمد

با صدایی که سخت لرزان بود

***.

(( فعل مجهول)) فعل آن پدریست

که دلم را زدرد پر خون کرد

خواهرم را به مشت وسیلی کوفت

مادرم را زخانه بیرون کرد

***.

شب دوش از گرسنگی تا صبح

خواهر شیر خوار من نالید.

سوخت از تاب شب برادر من تاک

تا سحر در کنار من نالید

**.

از غم آن دوتن دودیده ی من

این یکی اشگ آلود بود وآن خون

مادرم را دگر نمی دانم

که کجا رفت وحال او چون بود

**.

گفت ونالید وآنچه باقی ماند

هق هق گریه بود وناله او

شسته میشد به قطره های سرشگ

چهره ی همچو برگ لاله او

****.

ناله من به ناله اش آمیخت

که غلط بود آنچه من گفتم

درس امروز قصه غم توست

توبگو من چرا سخن گفتم؟

***.

فعل مجهول فعل آن پدریست

که ترا بیگناه میسوزد

آن حریق هوس بود که در او

مادری بی پناه می سوزد

*****.   خانم سیمین بهبهانی

سالهاست وقتی این شعر را میخوانم  هنوز بغض گلویم را می فشارد

وفکر میکنم از این دختران جوان همیشه داشته وداریم.

فرهنگ غلط مرد سالاری. هوس را جای عشق گرفتن

گل های سوخته زمانه    

خطاب به قلبم


وقت آن نیست درهایت را ببندی؟

قلب من، ای کاشانه یی که درهایت همیشه گشوده است؟

خانه یی که دوست و دشمن، به آن می آیند و می روند؟

در این آیند و روندهای مدام شان بنگر چه سان می شکنند، قوانین حاکم بر تو را؟

در کنج کنج تو بدون هیچ احساسی، با سر و صدا بالا و پایین می روند

هیچ کس کفش هایش را هنگام ورود به تو پاک نمی کند

هیچ کس به دور و برش نگاه نمی کند

و هر آن چه را که برای تو مقدس است، ناپاک می کنند و می شکنند

از جام زرین محراب مقدست می نوشند

و تلاش، برکت و رحمت تمام سال تو را آسیب می زنند


وحشیانه گرمای اجاق خانه ات را از آن دور می کنند و به جای آن، پرچم رنگ و رو باخته ی

وجود خودشان را برپا می کنند

و آن گاه که برای غارت تو دیگر چیزی نمیابند،

تو را ترکت می کنند، قلب من! این سان تهی!

اما نه! گرچه در تو همه چیز در سکوتی مرگ بار فرو رفته

باز هم درهایت را گشوده نگاه دار! گشوده! تا همیشه!

بگذار خورشید، پر حرارت و گرما بخش در تو بتابد

و تندبادها تو را درنوردند

آن گاه که در تک تک حجره های تو، عروس باد این چنین خرامان گام نهاد،

بگذار تمامی زنگ هایت به صدا درآیند و تا ابد سرود در سرود، نغمه پرداز شوند

چرا که هنوز هم ممکن است

روح وفاداری در فرار سردرگمش

در تو پناه و آرام جوید  

 

 

برای تو که فاصله ات اون طرف ابرهاست