فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

برگرد

lonely girl 

 

 

 من ساک به دست در ایستگاه،منتظر آمدن قطار بودم،
قطاری که میدانم مسافر من در آن نخواهد بود،
و من چشم به راه قطار ایستاده ام،
و گاهی روحم را می بینم که پر می کشد،
و میرود آنطرف ریل قطار،
و قطار هر لحظه به من نزدیکتر می شود،
و من همچنان ایستاده ام در ایستگاه،
که ناگهان سنگینی نگاه غریبه ای،
مرا به این دنیا می آورد،
و من چشم در چشم غریبه دوخته ام،
و قطار می رود بسوی مقصدش
و من ساک به دست در ایستگاه

منتظر آمدن قطار ام...

 

بهار به شهرم خوش امدی

 

 

   

 

 ممنون از مهتاب خوبم   

 

 

 سلام بر تو ای بهار
ای نو رسیده ی خسته ز راه دور
با دیدنت ،ای غم شکن مرا
شادی ربود و سپردم به دست شور
حالی خوشم مقدمت اینسان مبارک است
ای مست از طراوت و سرشار از غرور
با آمدنت شکفت این غنچه ی عشق
گل گشت و چمن گشت و خوشی گشت و سرور
آری بهار،به شهرم خوش آمدی...

سفره خالی

 

 

 

 

یاد دارم یک غروب تلخ و سرد

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

دوره گردم کهنه قالی میخرم

دسته دوم جنس عالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

 

**

اشک در چشمان بابا حلقه زد

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول سال است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست

 

**

بوی نان تازه هوش از ما برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون پرید

گفت:آقا سفره خالی می خرید؟

:: محمد رضا یعقوبی ::