فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

 

 
 
 
 
 
 
 

تو به من خندیدی
 و نمی دانستی
 من به چه دلهره از باغچه همسایه
 سیب را دزدیم
 باغبان از پی من تند دوید
 سیب را دست تو دید
 غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
 و تو رفتی و هنوز
 سالهاست که در گوش من آرام آرام
 خش خش گام تو تکرار کنان
 می دهد آزارم
 و من اندیشه کنان غرق این پندارم
 که چرا
 خانه کوچک ما سیب نداشت
  

 

 

 

 

حمید مصدق

نظرات 2 + ارسال نظر
نوید چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ب.ظ http://lawbreaker.blogsky.com

وای این شعر قشنگ رو چرا کامل نزاشتی ، خیلی قشنگه ، اگر کامل نخوندی پیشنهاد می کنم با دقت بخونی و لذت ببری

جواب دختر

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
ونمی دانستی
باغبان
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را ٬ خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک ...
دل من گفت برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم
و هنوز
سال هاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض نگاه تو ٬ تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان ٬ غرق این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ؟!!!

{حمید مصدق}

نوید جان
تا حالا جواب رو نخونده بودم ....

خیلی خوشحالم کردی
ممنون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:08 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد