آدم سنگی
سنگم سنگی خموش در گذر رود زندگی بس خورده تازیانه ی موج شتابکار سنگم ، سنگی صبور و سرد کافتاده در گذرگه سیل خرابکار کوبیده سر به سینه ی سردم تگرگ و باد افشانده گیسوان به تنم ماهتاب و بید سنگم سنگی همه نگاه دل بی امید و شور لب بسته بردبار بس ناله ها شنیده ز ابر سرشکبار بس قصه ها شنیده ز شام فریبکار سنگم سنگی عبوس و سخت در دل هزار یاد : یاد شکوه برف یاد نسیم رود بال کبوتران یاد فرشته های خیال گریز پا من گرد رنج و غم در چشمه های نور افشانده ام به صبر من دیده ام ز دور بزم ستارگان در قصه های ابر روزی دو عشق پاک بر ماسه های رود همراه نغمه ها در عطر یک بهار بشکفت پر امید روزی دگر دو عشق چرکین و دل سیاه با زهر یک خزان افسرد و پژمرید اما : اما هماره سنگ بوده است اینچنین |