برگرد

lonely girl 

 

 

 من ساک به دست در ایستگاه،منتظر آمدن قطار بودم،
قطاری که میدانم مسافر من در آن نخواهد بود،
و من چشم به راه قطار ایستاده ام،
و گاهی روحم را می بینم که پر می کشد،
و میرود آنطرف ریل قطار،
و قطار هر لحظه به من نزدیکتر می شود،
و من همچنان ایستاده ام در ایستگاه،
که ناگهان سنگینی نگاه غریبه ای،
مرا به این دنیا می آورد،
و من چشم در چشم غریبه دوخته ام،
و قطار می رود بسوی مقصدش
و من ساک به دست در ایستگاه

منتظر آمدن قطار ام...