دوستانی هستنند که گاهی اوقات از دید طنز به این جامعه نگاه می کنند . الحق هم که خوب بیان می کنند .

با اجازه از دوست وبلاگ نویسم  <زندگی من>  این شعر رو این جا گذاشتم  تا دوستان خوب من هم بخوانند

 

جامعه ی بی طبقه

یه نفر بالای برجش لَم داده توی جکوزی،

یه نفر آرزو داره که حموم بره یه روزی!

یه نفر برای گربه اش می خره ژامبون اعلا،

یکی واسه لقمه یی نون میره از دیوارا بالا!

یه نفر جرینگی میده خون بها رو تو تصادف،

یکی دیگه واسه صنّار توی حبس می پوسه مُف مُف...

 

یکی آخرای هفته میره ساحل قناری،

یکی جون می کنه اما باز می مونه تو نداری!

یه جای شهر برای شام صدتا کبک پَر کنده میشن،

یه جای دیگه سر شام سفره ها شرمنده میشن!

فاصله خیلی زیاده از سر برج تا زیر پل،

آخه تا کی باید این درد، این عذاب بشه تحمل؟                             یغما گلرویی

 

 

جامعه ی بی طبقه، برج هزار طبقه ندارد.