پدر نبودنت مبارک

 

از وقتی پدر دیگر نبود ..... به رسم هر ساله چند شاخه گل می خرم و به دیدن دوستان قدیم پدر می روم  

دوستانی که در این چند سال جای خالی پد ر را برایم پر کردند

دیروز هم مثل هر سال چند تا دسته گل زیبا گرفتم و رفتم مثل همیشه اول سراغ استاد عزیز و بزگوارم جناب دکتر ن ..... ایشان از اساتید به نام دانشگاه تهران هستنند  یا بهتر بگویم بودند  فکر میکردم طبق روال هر ساله ایشان الان یا در کتابخانه هستنند یا اینکه با چند تا از استادها مشغول بحث و گفتگو با همین فکر زنگ خانه اشان را زدم و با تعجب خودشان پشت ایفون قرار داشتنند و درب را باز کردند

 

با خوشحالی بوسه ای بر گونه مهربانشان گذاشتم و با تعجب گفتم عموجان چه عجب !!!!!!!! ما شما را دیدم .  مثل همیشه یه نگاه عمیق به من کردند و گفتنند مگر خبر نداری من بازنشسته شدم

 

گفتم شما !!!!!!!!!چرا؟

مگه شما هم بازنشسته میشین ....  ایشون گفتنند بله خیلی محترمانه من را خانه نشین کردند

حتی اجازه چاپ کتاب هم به من نمی دهند ... با اندوه گفتنند : می گل جان یکی از شاگردهای من رو جای من گذاشتنند ...  متاسفانه نادانترین شاگرد من .....نگاه ایشون پر از غم بود ....

این همه زحمت و این همه اگاهی حالا باید گوشه خانه بمانند ... ایشون یکی از چهر های ماندگار هستنند

و من فکر میکردم ماندگار در خانه ......یا شاید هم زندانی در خانه

و هنوز سر درگم هستم اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

و با خودم میگویم پدر چه خوب شما نیستید که ببینید