سهراب را از کودکی شناختم با « در گلستانه » و صدای «شهرام ناظری» - که در ذهن کوچکم صدای سهراب بود - و بعد از یک وقفه چندساله به مدد هدیه گرفتن «هشت کتاب» دوباره به شعرش مبتلا شدم و این بار نگاهش جزء لاینفک اندیشه ام شد...
من با « هلا » سلوک ها کرده ام/ با «چند» « تا گل هیچ » رفته ام . « نیایش » را زمزمه ها کرده ام و نگران شدم از شنیدن «دنگ» ِ ساعت . من گاه فالم را با شعر سپهری می نوشم :
من تو را زیستم ای نزدیک!
اینجا میخوام به یاد روح بزرگش و به پاس احترام به نان و نمکی که چندین سال از خوان گسترده نگاه و اندیشه و عرفان و سلوکش خورده ام تنها برخی تک بیت های او را بنویسم . بیتها و مصرعهایی که کمی تأمل روی آنها آدمی را می رساند به « امکان یک پرنده شدن » :
- گاه زخمی که به پا داشته ام / زیر و بم های زمین را به من آموخته است...
-
- هنوز برگ / سوار حرف اول باد است...
-
- و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد...
-
- گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید/ شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت...
-
- من قطاری دیدم که سیاست می برد (و چه خالی می رفت)...
-
- جنگ خونین انار و دندان...
-
- رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ...
-
- و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت / و اگر خنج نبود لطمه می خورد به قانون درخت...
-
- چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست...
-
- یاد من باشد تنها هستم / ماه بالای سر تنهاییست...
-
- هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت...
-
- پرده را برداریم / بگذاریم که احساس هوایی بخورد...
-
-
من و دلتنگ / و این شیشه خیس.
می نویسم / و فضا .
می نویسم و دو دیوار و چندین گنجشک .
|