از اونجایی که این روزها در حال غرق شدن در سکوت هستم وقتی دیدم برادر خوب و مهربانم برایم شعری نوشته که مناسبت داره با این ایام  در این پست نوشتم

 

ای چشمه حیات! به چشمان داغدار

تاج قدم بگذار و نمی بر دلش ببار

گل کی شکوفه میدهد از قلب این شکاف؟

باران ببار دمی بر ترک لحظه‌های تار

صد آسمان ستاره، هزاران هزار ماه

عالم سیاه و تار، چو خورشید در کنار

امروز را ببین که ظلمت نشسته است

روز است و بی امان به قلوب سیه دچار

نوری بتاب تا دل شب ها شود سفید

یا قلب قیر گون، جهد از سینه بی قرار

اشک یتیم،‌ناله آن یاوران عشق

با قلب چاک چاک ما در انتظار یار

دست اسیر حلقه به آن میله‌های ظلم

پای امیدوار به چشمان اشکبار

دل خسته،‌ قلب شکسته، هزار درد

این سردی خزان،‌ طلبد گرمی بهار

یا صاحب الزمان همه در انتظار و زار

عالم، کویر و تشنه باران، بیا ببار...