برای دوست

 

حرف زدن با معبود یه چیز کاملا خصوصی است ..... و سلیقه ایی از دیدگاه من

یکی دوست داره عربی با خدا حرف بزنه و یکی دیگه دوست داره فارسی ناب

به هر حال همه با او صحبت میکنند .... تنها حامی و پشتیبان و دوست

امروز میخوام   ماجرای دو فرشته رو بنویسم

 

قصه این طوری شروع میشه .....

دو فرشته مسافر  برای گذراندن شب در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند . این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به میهمانخانه محللشان راه ندادند . بلکه زیر زمین سر د خانه را در اختیار آنها گذاشتند . فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد . وقتی که فرشته جوان از او پرسید .

چرا چنین کاری میکند . او پاسخ داد

<همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند >

شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهیمان نواز رفتنند . بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتنند صبح روز بعد فرشتگان زن و مرد فقیر را گریان دیدند  . گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذاران زندگیشان بود در مزرعه مرده بود . فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید :  <چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتتند و با این حال تو کمکشان کردی . اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد >

فرشته پیر پاسخ داد:

وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم دیدم که بر شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد از آنجا که انان بسیار حریص و بد دل بودند شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم . دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم . فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد . و من به جایش آن گاو را به او نشان دادم تا به جای زن جان او را بگیرد . می بینی که همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند  و ما گاهی خیلی دیر به این نکته پی می بریم ...