هیچ می دانی ؟شهر را ما و شما می سازیم
|
زنده یاد صالح وحدت یادش گرامی
دوباره به آفتاب سلام می کنمسلام می کنم به باد،
|
حرف زدن با معبود یه چیز کاملا خصوصی است ..... و سلیقه ایی از دیدگاه من
یکی دوست داره عربی با خدا حرف بزنه و یکی دیگه دوست داره فارسی ناب
به هر حال همه با او صحبت میکنند .... تنها حامی و پشتیبان و دوست
امروز میخوام ماجرای دو فرشته رو بنویسم
قصه این طوری شروع میشه .....
دو فرشته مسافر برای گذراندن شب در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند . این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به میهمانخانه محللشان راه ندادند . بلکه زیر زمین سر د خانه را در اختیار آنها گذاشتند . فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد . وقتی که فرشته جوان از او پرسید .
چرا چنین کاری میکند . او پاسخ داد
<همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند >
شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهیمان نواز رفتنند . بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتنند صبح روز بعد فرشتگان زن و مرد فقیر را گریان دیدند . گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذاران زندگیشان بود در مزرعه مرده بود . فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید : <چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتتند و با این حال تو کمکشان کردی . اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد >
فرشته پیر پاسخ داد:
وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم دیدم که بر شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد از آنجا که انان بسیار حریص و بد دل بودند شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم . دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم . فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد . و من به جایش آن گاو را به او نشان دادم تا به جای زن جان او را بگیرد . می بینی که همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند و ما گاهی خیلی دیر به این نکته پی می بریم ...