-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 22:35
ممنون از مهتاب حوبم مهتاب جان حیفم امد که این شعر قشنگ رو اینجا ننویسم هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد ای تیغتان چو...
-
به یاد فرزندانم ..ندا...سهراب....اشکان..علی...وووووووووووووو
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 08:45
کاش می شد ما بهاری می شدیم خیس آواز قناری می شدیم قلبهامان بوی خدا می داد باز بوی عرفان و دعا می دادباز کاش در یک شب سبز و قشنگ عشق از ما باز بیعت می گرفت کاش چوپان دل ما، عشق بود پاسدار محمل ما ، عشق بود کاش از خوبان عالم می شدیم توبه می کردیم و آدم می شدیم چون شقایق، سرخ می مردیم کاش از شهادت، زخم می خوردیم کاش کاش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 08:53
بیش از اینها ، آه ، آری بیش از اینها میتوان خاموش ماند میتوان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت خیره شد در دود یک سیگار خیره شد در شکل یک فنجان در گلی بیرنگ ، بر قالی در خطی موهوم ، بر دیوار میتوان با پنجه های خشک پرده را یکسو کشید و دید در میان کوچه باران تند میبارد کودکی با بادبادکهای رنگینش ایستاده زیر...
-
خیابان خوابها
شنبه 20 تیرماه سال 1388 12:27
باز بوی باورم خاکستریست واژه های دفترم خاکستریست پیش از اینها حال دیگر داشتم هر چه می گفتند باور داشتم باز هم بحث عقیل و مرتضی است آهن تفتیده مولا کجاست نه فقط حرفی از آهن مانده است شمع بیت المال روشن مانده است با خودم گفتم تو عاشق نیستی آگه از سر شقایق نیستی غرق در دریا شدن کار تو نیست شیعه مولا شدن کار تو نیست بین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 09:08
تا ما را خاموش کنند تو را به آتش کشیدند فریاد ما تُـنـدر شد و خاموشی تو ولوله در جهان انداخت. تورا زدند تا آهی به لب نیاید و آه ها عصیان شد. تو را زدند تا دست های به آسمان رفته بی رمق شوند و دست ها مشت شدند. تو را زدند تا ما سخن از حق نرانیم و جهان دادخواه تو گشت . پرنده را نشانه رفتند تا پرواز را بشکنند. ولی پرواز،...
-
خداحافظ...
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 15:52
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظههای جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمیمانی ای مانده بی من تو را میسپارم به دلهای خسته تو را میسپارم به مینای مهتاب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 12:05
و به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 16:22
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب...
-
اخر اعتماد به نفس بودن خانمها
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 22:22
توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 10:31
غازها وعقاب ها توی این دنیا از بچگی ، ما تعلیم داده می شیم و قوانینی برای ذهن بی برنامه و خالی ما وضع میشه که از طرف خانواده ، دوست ، مدرسه و اجتماع خودآگاه ، نا خودآگاه ، مستقیم، یا غیرمستقیم، ارادی و غیرارادی در مغز کوچیک ما جا گرفته که پاک کردن و از اول نوشتن قوانین اراده فولادی و تمرین خیلی زیاد می خواد . توی...
-
چشمها را باید شست
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 08:58
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد. همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت . هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن...
-
یه کوجلو هم درس زن بودن
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 14:24
به مردان قدرت دهید، تا صمیمیت فوران کند، مرد موجودی عاشق قدرت است. مرد از این که قدرتمند باشد حظ میکند. در آسمان اوج میگیرد و شما را نیز همراه خود میبرد. از این که توانا باشد و یا احساس توانایی کند، لذت میبرد. تا وقتی به گشتن این احساس در مردان مشغولید، بدانید که تنها میتوانید خواب خوشبختی را ببینید. اگر قدرت...
-
دعای خیر
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 08:48
مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره روز فارغ...
-
قدر نعمت های خودمون رو بدونم
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1388 14:11
ماهی کوچکی در اقیانوس به ماهی بزرگ دیگری گفت: ببخشید آقا، شما از من بزرگ تر و با تجربه تر هستید و احتمالاً می توانید به من کمک کنید تا چیزی را که مدت ها در همه جا در جست و جوی آن بوده ام و نیافته ام را پیدا کنم؛ ممکن است به من بگویید: اقیانوس کجاست؟! ماهی بزرگ تر پاسخ داد: اقیانوس همین جاست که شما هم اکنون در آن شنا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 13:55
زندگی قشنگنترین لبخندش رو به من میزنه ... و من دل نگرون فردا ها ............. شادی های امروزم رو قربانی میکنم
-
برگرد
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 09:45
من ساک به دست در ایستگاه،منتظر آمدن قطار بودم، قطاری که میدانم مسافر من در آن نخواهد بود، و من چشم به راه قطار ایستاده ام، و گاهی روحم را می بینم که پر می کشد، و میرود آنطرف ریل قطار، و قطار هر لحظه به من نزدیکتر می شود، و من همچنان ایستاده ام در ایستگاه، که ناگهان سنگینی نگاه غریبه ای، مرا به این دنیا می آورد، و من...
-
بهار به شهرم خوش امدی
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 14:18
ممنون از مهتاب خوبم سلام بر تو ای بهار ای نو رسیده ی خسته ز راه دور با دیدنت ،ای غم شکن مرا شادی ربود و سپردم به دست شور حالی خوشم مقدمت اینسان مبارک است ای مست از طراوت و سرشار از غرور با آمدنت شکفت این غنچه ی عشق گل گشت و چمن گشت و خوشی گشت و سرور آری بهار،به شهرم خوش آمدی...
-
سفره خالی
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 09:08
یاد دارم یک غروب تلخ و سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد دوره گردم کهنه قالی میخرم دسته دوم جنس عالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم ** اشک در چشمان بابا حلقه زد عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول سال است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست ** بوی نان تازه هوش از ما برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی...
-
برای دوست
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 10:21
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 14:48
عجب روزگار ی شده تا چشم به هم میزاری شده فردا
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 12:59
سلام مهتاب عزیزم این پست رو فقط برای تو نوشتم ... خواستم بگم به نوبه خودم از تو یک دنیا سپاسگزارم .... تو نهایت محبت رو به دوستمون کردی ... من وقتی در کنارش بودم ..حس قشنگی رو که تو به اون داده بودی درک میکردم ... برای اون یه دنیای جدید رو باز کردی .. این موضوغ رو وقتی از تو صحبت می کرد توی چشمهاش میدیدم ...داشتن تو...
-
به یاد دوست
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 09:05
دیروز از دوست بسیار عزیزم یه ایمل برام رسید .. دوستی که به ناچار عزم سفر کرد و از ایران رفت . غم غربت رو توی کلام و صورت پر از مهرش حس می کردم هر چند می گفت شادم ... وقتی دیروز این شعر رو خوندم ...متوجه شدم دوری از وطن یعنی چی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست این خاک چه زیباست ولی خاک وطن...
-
خدای خوب
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 13:11
همیشه خدا را صدا می کنیم تا کمک مان کند اگر یاری مان کند .. خدا خوبی است و اگر یاری نکرد همیشه فکر می کنیم .. چه خدای ظالمی داریم چه دوست داشتنی اند، انسانهایی که خدا رو در همه حال احول دوست دارند... چه کمکشان کند و چه یاری شان نکند.... اما از ایمانشان به خدا یک ذره کم نمی شود.
-
لالایی کن بخواب خوابت قشنگه
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 12:58
بی شک همه ما وقتی بچه بودیم مادرهایمان برایما لالایی خواندد..لالایی هایی که هنوز هم به یاد داریم و همیشه با به یاد آوردنش نوعی خوشحالی ذات نصیب ما می شود.. مادران ما ناخودآگاه برای ما لالایی می خواندد،بدون اینکه از وزن و قافیه چیزی بدانند اما همان اندازه که نوعی آهنگ درونی هدایتشان می کرد کافی بود.. در واقع لالایی ها...
-
"عشق یک حس است و در قالب کلمه نمی گنجد"
شنبه 19 بهمنماه سال 1387 14:26
زمانی که در زندگی مشترک به همسرتان عشق می ورزید زندگی و شادی را بالقوه تجربه می کنید. از اینرو کسانی که به همسرشان عشق می ورزند و عاشقانه رفتار می کنند، باارزش ترین هدیه ای که به شریک زندگیشان می دهند: شادی ، فهم و عشقشان برای زندگی است. برای همسرتان این چیزها باارزش تر از ثروت است. با عشق ورزیدن، زندگی مشترکتان را با...
-
بد بینی و شک در زندگی مشترک
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 23:52
یکی از شایعترین مشکلات روانپزشکی بدبینی است. اگر بدبینی از حد معمول پا را فراتر بگذارد میتواند به یکی از خطرناکترین بیماریها تبدیل شود و کانون گرم خانوادهای را دچار آشفتگی سازد. چرا برخی افراد زندگیشان را با بدبینی میگذرانند؟ بدبینی، تفسیر غلط از رفتار دیگران است، یعنی اینکه فرد احساس میکند چیزی که میبیند با...
-
عشق یا شهوت
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1387 15:08
عبیر عاشقانه افراد آیا تا کنون هیچ شی را عاشقانه نگریسته ای ؟ شاید بگویی آری ، چرا که نمی دانی که نگریستن عاشقانه به یک شی یعنی چه . شاید با شهوت به اشیا نگاه کرده ای ، این چیز دیگری است . کاملا فرق دارد ، درست نقطه مقابل آن است . نخست ... سعی کن تفاوت را درک کنی . چهره ای زیبا ، بدنی زیبا ، تو به آن نگاه می کنی و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1387 14:15
عنوان وبلاگ رو عوض کردم چرا ؟؟؟؟ روزهای زندگی همچون مشق های خط خورده دوران کودکی هایم شده بیاد دارم وقتی دوران مدرسه رو طی میکردم موقع نوشتن مشق ها سعی میکردم با بهترین خط مشق هایم رو بنویسم همیشه یه دفتر با جلد زیبا انتخاب می کردم و با مداد قرمز دفترم رو خط کشی میکردم یه تراش تیز انتخاب میکردم و مدادم رو می تراشیدم و...
-
مرد می گرید...
شنبه 14 دیماه سال 1387 15:31
چه خواهد شد اگر مرد بگرید؟ چه فاجعه ای است اگر صدای هق هق مرد در عالم سکوت بپیچد؟ ساده تر بگویم... چرا مرد می گرید؟ چه کسی او را می گریاند؟ حقارت ...؟ نه! گرسنگی ...؟ نه! فقر ...؟ نه! مرد به اینان نالان است ، اما هیچ گاه مردانگی خود را با گلایه از درد تن به باد فنا نمی سپارد! من می دانم مرد به چه می گرید! می ترسم اگر...
-
فعل مجهول
یکشنبه 10 آذرماه سال 1387 15:31
بچه ها صبحتان بخیر.... سلام درس امروز فعل مجهول است فعل مجهول چیست می دانید؟ نسبت فعل ما به مفعول است. *****. دردهانم زبان چو آویزی در تهیگاه زنگ می لغزد صوت نا سازآنچنان که مگر شیشه بر روی سنگ می لغزد ***. ساعتی داد آن سخن دادم حق گفتار را ادا کردم تا زاعجاز خود شوم آگاه " ژاله "را زان میان صدا کردم ***....