-
سفرت سلامت
سهشنبه 13 آذرماه سال 1386 09:19
تو می روی به سفر می سپارمت به خدا به خلوت دلم اما شبی دوباره بیا تو می روی و پس از تو پرنده ی لبخند دوباره می پرد امشب ز شاخه ی لبها چگونه بی تو کنم سر عزیز من که هنوز نرفته ای ونموده دلم هوای تو را برس به داد من خسته بیشتر زانکه دل مرا غم عشقت در آورد از پا به غیر تو که نسیم خوش بهارانی کسی دگر نگرفته سراغ باغ مرا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آذرماه سال 1386 12:46
پنج چهار سه دو یک می شمارم روزها ماندنت را .... یا بهتر بگویم روزهای مانده به رفتنت را ..... با خنده گفتم برو به سلامت تنها نیستم .....اما هستم .... روحم را به دونیم کردم از چه هنگام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادم نیست ... خیلی گذشته نیمی از آن تو و نیمی از آن همه ..... و حالا در سکوت خود به رفتنت می نگرم .... اسمش را گذاشتم مرگ...
-
باید از عشق پوزش بخواهیم
چهارشنبه 7 آذرماه سال 1386 10:28
اگر قناری پرشکسته ای را دیدیم وبر خود نشکستیم ، اگر رنج تازیانه ی کبود فقر را بر گونه ی کودکی یتیم دیدیم و نگریستیم ، باید از عشق پوزش بخواهیم . اگر ترنم رویش بنفشه را در شب باکره ی فروردین نشنیدیم ، اگر صدای بوسه ی شبنم را بر گلبرگهای گل سرخ نشنیدیم ، اگر نگاه عاشق چشم نجیبی ، دلمان را نلرزاند ، اگر خلوت دست تنهائی ،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 12:03
عشق آن است که : با همه ی توان خویش دیگران را یاری کنی تا به رویای خود واقعیت بخشند . عشق سفری بی اتهاست در امتداد نیاز دیگران . شایسته آنکه بکوشد .بنیوشد و دل را بگسترد و عشق پیمانی است که نان شادمانی و رویش و سرشاری را میان تو و دیگران تقسیم کند ! بارب ابهام
-
عطر گلهای داودی
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 15:27
روزهاست که فرار میکنم .... از خودم و از افکارم .... ناخواسته بر میگردم ... و بارها با خود تکرار میکنم گذشته در گذشته اما دوباره مثل یه قصه تکراری بر میگرده .... از اون روز تا امروز خیلی روزها گذشته اما خاطرات تازه و زنده پیش رویم ورق میخوره مثل امروز بود ... پنجشنبه بعد از ظهر تازه از دبیرستان برگشته بودم ... دو روزی...
-
ممنون مهتاب گلم
جمعه 2 آذرماه سال 1386 11:05
-
هدیه ای از یک دوست
جمعه 25 آبانماه سال 1386 23:02
ممنون از مهتاب عزیزم برای گلهای زیبایی که برام میفرسته عزیزم امیدوارم همچون این گلها شاداب و سر زنده باشی
-
دلتنگ دوست
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 14:23
این روزها اینقدر خسته و دلتنگ شدم که دلم میخواست الان توی یه همچین خانه ای بودم آرام شاد گرم پر از مهر و صفا حالا چه جوری با این همه کار مگه میشه !!!!!!!!!!!!!! خب رویاش بد نبود . یه کمی خستگی از روحم بیرون رفت میدونی کجا رفت توی اون کلبه قشنگ کنار دوست ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386 13:56
گاهی اوقات خسته میشیم از همه چیز وحتی از نزدیکترین هایمان من هم همچون همه خسته میشوم ...اما فرصت ندارم برای خستگی هام وقت بزارم مثلا یه سفر برم یا یه گوشه بشینم پس شروع میکنم به تغییر دادن اطرافم ..... مدتی بود از قالب وبلاگ خسته شده بودم .. اخه اینجا رو یه جورهای مثل خونه خودم می دونم ..... قالب رو تغییر دادم ...به...
-
زیباترین هدیه از یک دوست
شنبه 19 آبانماه سال 1386 23:44
ممنون دوست خوب و مهربانم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 آبانماه سال 1386 22:50
دوست من بدان تمام کیهان یک لطیفه است یک شوخی یا یک بازی و آن روزی که این را درک کنی .. خواهی خندید و آن خنده هر گز بند نخواهد آمد هر لحظه با گذشته وداع کن . درنیای شناخته بمیر تا به دنیای ناشناخته راه یابی . با مردن و لحظه به لحظه تولد یافتن خواهی توانست زندگی را زندگی کنی و مرگ را نیز هم!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 آبانماه سال 1386 08:32
از ازل پرتو عشقت ز تجلی دم زد دوشنبه، 30 مهر، 1386 در یکی روز عجیب ، مثل هر روز دگر خسته و کوفته از کار شدم منزل خویش منزلم بی غوغا ، همه نزدیکان چند روزی ست مسافر هستند توی یک شهر غریب . فرصتی عالی بود ، بهر یک شکوه تاریخیِ پُر درد از او .. پس به فریاد بلند ، حرف خود گفتم من : با شما هستم من ! خالقِ هستیِ این عالم و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 10:10
به نام آن گوشه ی آسمان خدایا به داده هایت شکر . به نداده هایت شکر . به گرفته هایت شکر . چون داده هایت نعمت . نداده هایت حکمت . و گرفتنه هایت امتحان است . ** تا آدمیت چقدر فاصله است؟ ** سلام بی اشک هم می توان پرواز کرد تا سرزمین نقره ای باور یک عشق بی صدا هم می توان فریادی به بلندای دوستت دارم ها سر داد ....بدون نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 12:53
هیچ می دانی ؟ شهر را ما و شما می سازیم شهر ویرانگر ما نیست دگر با همه غربت نایافتگی می توان گوشه ی یک کافه نشست با درختان جهان زمزمه داشت رودها را به خیابان طلبید هیچ می دانی ؟ خانه ها با همه ی گنگیشان چه نیازی دارند خانه ها منتظرند در شب ماتمشان سوسویی هست که می خواند ما را من و تو می دانیم ؟ من و تو مانده به مرداب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 14:42
دوباره به آفتاب سلام می کنم سلام می کنم به باد، به بادبادک و بوسه، به سکوت و سوال و به گلدانی، که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند! سلام می کنم به چراغ، به «چرا» های کودکی، به چالهای مهربان ِ گونه ی تو! سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه، به مسیر ِ مدرسه، به بالش ِ نمنک، به نامه های نرسیده! سلام می کنم به تصویر ِ زنی...
-
برای دوست
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 15:08
حرف زدن با معبود یه چیز کاملا خصوصی است ..... و سلیقه ایی از دیدگاه من یکی دوست داره عربی با خدا حرف بزنه و یکی دیگه دوست داره فارسی ناب به هر حال همه با او صحبت میکنند .... تنها حامی و پشتیبان و دوست امروز میخوام ماجرای دو فرشته رو بنویسم قصه این طوری شروع میشه ..... دو فرشته مسافر برای گذراندن شب در خانه یک خانواده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 13:11
قانون در ابتدا فرد را مشکوک و متهم می خواند و بعد از اثبات جرم مجرم ... وقتی چشمت دید و دلت لرزید متهم می شوی و وقتی عاشق شدی مجرم ... در بیشتر موارد قانون مجرم را زندانی می کند ... مجرم عشق زندانی دل است ... شاید تنها تفاوت بین قانون رسمی و قانون عشق این باشد که مجرم عشق بر خلاف مجرم قانونی هرگز قصد فرار از دل را...
-
بی قانونی
شنبه 14 مهرماه سال 1386 11:50
ان روزها که قانون نخوانده بودم می پنداشتم قانونِ محبت ، دوستی و عشق همیشگی و غیر قابل تغییر است قانون به من یاد داد که قانون هم مشمولِ مرورِ زمان می شود ...... ... . ان روزها تصور می کردم کسی را به جرم دوست داشتن به جرم محبتی کهنه و ماندگار مجرم نمی خوانند قانون امّا به من اموخت که گاهی قانون عطفِ بما سبق می شود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 09:43
-
چو ایران نباشد تن من مباد
شنبه 7 مهرماه سال 1386 12:00
سروده وطن وطنم سرزمین عشق و غزل وطنم نور و آب و عطر و عسل وطنم چشمهی سپیده و شیر وطنم آفتاب عالم گیر... وطنم دستخط تاریخی نه زمینی، که ماه و مریخی وطنم آنکه سینه جایش بود آنکه دنیا به زیر پایش بود گل لبخند از لبش جاری وطنم سرزمین بیداری خفته بر بام آسیا وطنم شاه بیت قصیدهها وطنم وطنم بود آنکه زیبا بود بهترین...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 23:05
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 17:16
اگر فردا هرگز نیاید ما اطمینان داریم که همیشه فردایی هست تا خطایی را جبران کنیم.همیشه روز دیگری خواهد بود تا عشقمان را نسبت به دیگران ابراز کنیم.اما اگر امروز تنها روزی باشد که برایمان باقی مانده است، آیا بهتر نیست همین امروز به عزیز خود بگوییم دوستش داریم.پس امروز به عزیز خود نزدیک شوید و در گوشش نجوا کنید : دوستت...
-
جواب یه کامنت
سهشنبه 3 مهرماه سال 1386 20:41
سلام به دوست عزیزی که چند وقت پیش من رو دوست خودش خطاب کرد و برای من از مکلاتش گفت عزیزم من برای شما به ادرسی که داده بودید چند بار ایمل فرستادم اما متاسفانه ادرس اشتباه بود و ایمل برگشت خورد ..... منتظر ادرس جدید شما هستم و صمیمانه دوست دارم کمک شما دو نفر بکنم می گل
-
هزار سال کلاغ
سهشنبه 3 مهرماه سال 1386 10:13
موهایم را شانه می زنم شاید که خاکسترش بریزد چه زود پیر شده ام بهاری که می پنداشت خزانی ندارد آرزو هایم یکی یکی به زمین می ریزند و من که آب ریخته ام پشت روز ها ی کودکی انتظار می کشم در آینه صورت شکسته ام بغض می کند و من انتظار می کشم انتظار...انتظار...انتظار فصل انتظار آخرین نوشته ام در کتاب زندگیست
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 13:22
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 23:32
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 11:33
نوشته زیر رو از این جهت انتخاب کردم تا دوستان از تاریخ گذشته و تاریخ پر بار ایران با خبر شوند . چون این روزها تنها چیزی که عنوان نمیشه ایرانی بودن هست و سابقه تمدن ما ایرانیان امیدوارم حوصله خواندش را داشته باشید . مهرگان خجسته باد مهر روز از مهرماه برابر با شانزدهم مهرماه در گاهشماری ایرانی " میستاییم مهرِ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 10:43
تصور کن،اگه حتی تصور کردنش جرمه اگه با بردن اسمش،گلو پر می شه از سرمه تصور کن جهانی رو،که توش زندان یه افسانه ست تمام جنگای دنیا،شدن مشمول آتش بس کسی آوای عالم نیست،برابر با هم اند مردم دیگه صهم هر انسانه،تن هر دونه ی گندم بدون مرز و محدوده،وطن یعنی همه دنیا تصور کن تو می تونی،بشی تعبیر این رؤیا یغما گلرویی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 13:18
بعد از یه هفته اومدم سر کار .......چند روز نبودن روی میز یه عالمه کار جمع شده .... حالا تازه متوجه شدم چقدر کار انجام میدادم .... گلهای روی میزم پژمرده شده با خنده به گلها نگاه میکنم .... و همکارم با شرمندگی میگه ببخشید .. فراموش کردم آب گلدان رو عوض کنم میخوام امروز داستان گلهای روی میزم رو بگم خیلی سالها پیش بطور...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 11:56
عمیق ترین ... عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی . عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است . عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است . عمیق ترین...