-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 22:03
خطاب به قلبم وقت آن نیست درهایت را ببندی؟ قلب من، ای کاشانه یی که درهایت همیشه گشوده است؟ خانه یی که دوست و دشمن، به آن می آیند و می روند؟ در این آیند و روندهای مدام شان بنگر چه سان می شکنند، قوانین حاکم بر تو را؟ در کنج کنج تو بدون هیچ احساسی، با سر و صدا بالا و پایین می روند هیچ کس کفش هایش را هنگام ورود به تو پاک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آبانماه سال 1387 08:43
ممنون از مهتاب عزیزم که همیشه مورد محبتش قرار می گیرم از خدای مهربون بهترین ها رو برات ارزو دارم
-
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد... اگر
جمعه 10 آبانماه سال 1387 19:02
مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد اگر سفر نکنیم اگر مطالعه نکنیم، اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهیم اگر به خودمان بها ندهیم مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد هنگامی که عزت نفس را در خود بکشیم هنگامی که دست یاری دیگران را رد کنیم مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد اگر بنده ی عادتهای خویش باشیم اگر دچار روز مرگی شویم اگر تغییری در رنگ لباس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 10:51
ارام بخواب که کار ها خوابیده بهتر درست میشود
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 09:46
ای مهتاب عشق بتاب ای باران عشق ببار ای خورشید محبت بسوزان بنیاده جنگ و کینه ها را آی آدمها بیاید بشوید گرد و غباره سینه ها را این همه حرص و طمع برای چی آخه این دنیا مگه برای کیست شاهان همه رفتن کاخها بجامانده شاه و گدا مردند دنیا بجا مانده مهتـــــاب عــــــشق بتـــــــاب بــــــاران عـــــــشق ببــــــــار چه کسی با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 09:00
ممنون از مهتاب عزیزم
-
بازگشت
شنبه 27 مهرماه سال 1387 14:24
دور از نشاط هستی و غوغای زندگی دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست آمد صفای خلوت اندوه را ربود آمد به این امید که در گور سرد دل شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای آمد مگر که باز در این ظلمت ملال روشن کند به نور محبت چراغ من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 تیرماه سال 1387 16:27
<< زندگی همچون راندن دوچرخه ایست.تا زمانی که پای شما روی پدال می باشد . قدرت و سرعت خود را از دست نمی دهید>> همیشه خدا را همچون داوری تصور می کردم که حساب خطاهاو اشتباهات مرا داشت. به این ترتیب فقط او میدانست که بعد از مرگ ایا سزاوار بهشت هستم ویا می بایست به جهنم بروم ؟ او همیشه مانند رئیسی بیرون آنجا می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 تیرماه سال 1387 09:48
در دست های خالی تو چهره ات شگفت ترین ست ای مخمل مقدس آتش ای بی خیال من در چشم های تو این مشت های بسته این شعله های بسته این شعله های پک بلند آخر به انزوای سرد و قفس ها و فواره های منجمد روز راه خواهد یافت و طرح منفجر کننده ی آن بر گوش های محتضر مثل دو گوشواره زرین آویزه می کند اینک سپیده ی آشتی چه قدر نزدیک است و خون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 11:11
هنری دیوید تورو : تنها راه گفتن حقیقت عاشقانه حرف زدن است شیللر : آن که می تواند نسبت به نیکی دیگران ناسپاس باشد از دروغ گفتن باک ندارد امرسون : هرچه ما را محدود می کند اسمش را بخت و اقبال می گذاریم شکسپیر : کاری که وظیفه و صمیمیت در آن دخالت دارد خلل پذیر نیست ادیسون : هر که خواهان واقعی چیزی باشد و اشتیاق و آمادگی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 خردادماه سال 1387 09:18
حتما این داستان رو قبلا خوندین اما خب به دوباره خوندنش می ارزه «امید» و نقش آن در زندگی «امید» در زندگانی بشر آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان. «ویکتور هوگو» روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، زندگیم را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا میتوانی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 08:50
چند وقت پیش دخترم پرسید .. ایا برای رسید به عشق الهی عشق زمینی لازمه ؟ در پی رسیدن به جواب سوال کتاب زیاد خواندم و بیشتر کتاب های خداشناسی و عرفانی و فلسفی و از آنجایی که راه سلوک و عرفان راه مشخصی نیست هریک از نویسندگان نظرات متفاوتی داشتند. که گاهی من رو به این فکر وا می داشت که ما انسان ها اگر هم دیگه رو دوست داریم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 14:37
سلام و تشکر از دوستان خوبی که منو هنوز فراموش نکردند .. با نوشتن کامنتهای زیباشون به من یاد اوری میکنند که هنوز تنها نیستم در ضمن فرحناز جون که تازه با ایشون اشنا شدم و برام کامنت گذاشتنند سوالی کرده بودند در مورد اسمم (می گل) دلشون میخواست با ریشه این اسم اشنا بشن پدرم عاشق عرفان بود و مولانا ... برای نام گذاری من از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 10:34
اول میخواستم از مهتاب عزیزم تشکر کنم با گلهای قشنگی که برام میفرسته و بعد از گل رویایی (مژگان خوبم ) که از راه دور حواسش به من هست و به فکر روزهای بازنشستگی من و دیگر دوستان با مهرشان و اما امروز یه داستان کوچلو میخوام بنویسم در باره کینه داشتن جالب و اموزنده است یک روز معلم یک کودکستان تصمیم گرفت یک درس زندگی به بچه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 15:12
آدم سنگی سنگم سنگی خموش در گذر رود زندگی بس خورده تازیانه ی موج شتابکار سنگم ، سنگی صبور و سرد کافتاده در گذرگه سیل خرابکار کوبیده سر به سینه ی سردم تگرگ و باد افشانده گیسوان به تنم ماهتاب و بید سنگم سنگی همه نگاه دل بی امید و شور لب بسته بردبار بس ناله ها شنیده ز ابر سرشکبار بس قصه ها شنیده ز شام فریبکار سنگم سنگی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 15:09
احساس عجیبی دارم !!!!!!!!! حس میکنم با اعتقاداتم دارن بازی می کنند ....
-
این هم یه جور دیگه
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 08:41
6 راه اسرار آمیز برای یافتن مرد ایده آل آیا تا به حال به طریقی که کفش هایتان را در می آورید فکر کرده اید؟ آیا آنها را از پا در آورده و به گوشه ای پرت می کنید؟ آیا به طریقه در آوردن آنها در هر روز توجه می کنید؟ تنها با توجه اندکی به کارهای متفاوتی که انجام می دهید (مثل در آوردن کفش ها) می توانید چیزهای بسیار مهمی را در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 12:40
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 14:39
اینقدر این روزها توی خودم هستم که نمیدونم کجا قرار گرفتم گاهی اوقات میگم نکنه افسردگی که میگن همین حالت منه ... اما با خودم میگم منو افسردگی ....بعیده مگه میشه افسرده بود و این همه کار انجام داد ... از ته دل شاد نیستم ... دیگه خنده هام مثل سابق نیست ... خیلی مسخره که ادم شاهد مرگ خودش باشه ... این روزها دیگه هیچی مثل...
-
من عاشق صداقت و پاکیش بودم
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 13:23
نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم من : نازی بیا نازی : می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟ من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند نگاه کن نازی : یه سایه نشسته تو ساحل من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه نازی : غول...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 14:46
مهتاب عزیزم مثل همیشه منو شرمنده محبتهاش میکنه ...... عزیز گلم ممنون
-
یادی از دوست
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 10:47
برای همه لحظات جادویی متشکرم ! متشکرم : برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی. برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی. برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی. برای همه وقت هایی که با من شریک شدی. برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی. برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی. برای همه وقت هایی که به من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 12:52
ای نشسته روبرویم شعله وار خواهشت سوازندن شب های تار پرده ی بیرنگیم را تو مبین در پس این پرده روز و شب عجین باغ ها روییده در چشمان تو چشم تو سرسبزی پنهان تو در نگاهت رویش اعماق من جان من تابان و خاموش است تن گر لباس شب فروپوشیده ام صبح جان بین آسمان دیده ام این نه خاکستر که باغ شهله زاست سردیش از گردش خورشید هاست خشم...
-
دوستت دارم
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1387 14:53
دوستت دارم ، دوستت دارم به لطافت برگ گل به ظرافت و زیبایی گل رز ، نرگس ، مریم به لطافت شبنم صبحگاهی ، به استقامت کوه ، به پختگی پیر دهر دوستت دارم ، دوستت دارم به اندازه یک دنیا پر از محبت ، به تو عشق می ورزم کاش که این عشق را با محبت پاسخ دهی دوستت دارم ، دوستت دارم عشق من منتظرت می مانم ، تا قیامت ، تا دنیا هست تا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 11:06
ناچار به پیمودن این راه هستیم.سفر عشق حکایت مسافر غریبی است که دست پر توان سرنوشت او را به دامان پر حادثه سفری ناخواسته می اندازد که زندگی او را دگرگون می سازد .غم ها و شادی های این سفر بر روحش نشانی جاودانه حک می کند. او می رود تا زندگی را فتح نماید ولی افسوس که دست بی رحم بیگانه ای تیشه بر ریشه این نهال تازه رسته می...
-
من هم دوستت دارم
دوشنبه 26 آذرماه سال 1386 09:22
امروز هم یکی دیگه از روزیهای زندگی من بود . یه روز پاییزی پر باران ... چند وقت پیش دختر خانم گلی رو به عنوان کار اموز به من معرفی کردند ... فصل کار زیاد بود . و متاسفانه فرصت کم امروز روز اخر کاری ایشون بود . صبح وقتی وارد دفتر کارم شدم با تعجب دیدم که نیامده و بعد روی کیبورد یک گل رز بسیار زیبا بود از همون گلهای قشنگ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آذرماه سال 1386 11:58
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 10:08
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 15:22
گاهی اوقات ادم اینجوری میشه ... در و دیوار بهت فشار میآرند، بدنت روی پاهات سنگینی میکنه، سرت روی بدنت، چشمهات روی سرت، طاقت دیدن نگاههای آدمها رو نداری، میخواهی تنها باشی، سکوت، تنهایی، نمیدونم... غروب رو دوست داری، وقتی تنهایی، وقتی آفتاب دیگه توی آسمون نیست، وقتی آسمون هنوز تاریکِ تاریک نیست، وقتی که همهجا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 15:08
ممنون عزیز دلم دقیقا همیشه روی کیبوردم یه شاخه گل رز میزارم وای که چقدر تو مهربونی خانومی