آدم سنگی
سنگم سنگی خموش در گذر رود زندگی بس خورده تازیانه ی موج شتابکار سنگم ، سنگی صبور و سرد کافتاده در گذرگه سیل خرابکار کوبیده سر به سینه ی سردم تگرگ و باد افشانده گیسوان به تنم ماهتاب و بید سنگم سنگی همه نگاه دل بی امید و شور لب بسته بردبار بس ناله ها شنیده ز ابر سرشکبار بس قصه ها شنیده ز شام فریبکار سنگم سنگی عبوس و سخت در دل هزار یاد : یاد شکوه برف یاد نسیم رود بال کبوتران یاد فرشته های خیال گریز پا من گرد رنج و غم در چشمه های نور افشانده ام به صبر من دیده ام ز دور بزم ستارگان در قصه های ابر روزی دو عشق پاک بر ماسه های رود همراه نغمه ها در عطر یک بهار بشکفت پر امید روزی دگر دو عشق چرکین و دل سیاه با زهر یک خزان افسرد و پژمرید اما : اما هماره سنگ بوده است اینچنین |
بسیار زیبا بود
سلام می گل جان
حالتون خوبه ؟؟؟
مرتب به وبلاگتون سر میزنم و از مطالبش استفاده می کنم . انصافا مطالبتون خیلی زیبا و پرباره .
موفق باشی
http://gallery.photo.net/photo/5638935-md.jpg
می گل نازنیـــــــنم سلام
سلام . نشستم و با حوصله یکی یکی موارد رو خوندم . آخرش احساس کردم توی کلاس هستم و دارم حرفای استاد رو گوش می کنم . متوجه شدم توجه بیش از حد به رنگ و شاخه و برگ مانع این شده بتونم درخت و زیبائی اونو درک کنم تا چه برسه بخوام سرمو بالا بگیرم و عظمت هستی رو نظاره گر باشم.
منم احساس می کنم داره با احساساتم بازی می شه و بازیچه ای شده ام تو دستای تقدیر . انگار یکی داره همه اتفاقات رو برام می چینه و پیش می بره . اونطور که دلش می خواد نه اونطوری که من می خوام !
جدا" احساس می کنم باید چشمام رو بشورم. وقت جور دیگر دیدن است.