فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

 

مهتاب عزیزم  مثل همیشه منو شرمنده محبتهاش میکنه ......

عزیز گلم    

ممنون

یادی از دوست

برای همه لحظات جادویی متشکرم !
متشکرم :
برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.


برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی.

 
برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی.


برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.


برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.

 
برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.


برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.


برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.


برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی.


برای همه وقت هایی که گفتی "دوستم خواهی ماند"


برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.


برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.


برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.


برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.


برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.


برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.


همیشه پشتیبانم بودی.


مثل یک دائره المعارف همواره برایم گشوده بودی.

 
فقط کافی بود چیزی از شما می خواستم,بلافاصله از آن من بود.


می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.


من کاملا به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی.


در دنیا تو از هرکسی برایم مهم تر هستی.


همیشه دوستت دارم چه به زبان بیاورم چه نیاورم.


همین الان در فکر تو هستم.


تو همیشه برای من شادی می آوردی به خصوص وقتی که لبخند بر لب داشتی.

 
من همیشه برای تو اینجا هستم و دلم برای تو تنگ است.


کاش هر وقت که احتیاج به درد دل داشتم می تونستم روی شما حساب کنم.

 

 


من هنوز در چشمانت گم شده هستم.
تو در تمام ضربان های قلبم حضور داری

ای نشسته روبرویم شعله وار


خواهشت سوازندن شب های تار


پرده ی بیرنگیم را تو مبین

 
در پس این پرده روز و شب عجین


باغ ها روییده در چشمان تو


چشم تو سرسبزی پنهان تو


در نگاهت رویش اعماق من


 جان من تابان و خاموش است تن


گر لباس شب فروپوشیده ام


 صبح جان بین آسمان دیده ام


 این نه خاکستر که باغ شهله زاست


 سردیش از گردش خورشید هاست


خشم می دانم تو را در خویش سوخت


 چشم این پروانه را با ظعله دوخت


کاش با خشمت مرا می سوختی


 سرزنش دیگر نمی افروختی


 من نمی خواهم تو را ویران کنم


از غبارت خانه آبادان کنم


 باغ را ویرانگی پیوندهاست


 هر جدایی را نشان از بندهاست


 در دل ویرانه جز آباد نیست


 گریه را جز غنچه های یاد نیست


 چهره را از گریه شوی و سبز باش


آتش درماندگان را رمز باش

 

زنده یاد صالح وحدت