در دست های خالی
تو چهره ات شگفت ترین ست
ای مخمل مقدس آتش
ای بی خیال من
در چشم های تو
این مشت های بسته
این شعله های بسته
این شعله های پک بلند
آخر به انزوای سرد و قفس ها
و فواره های منجمد روز
راه خواهد یافت
و طرح منفجر کننده ی آن
بر گوش های محتضر
مثل دو گوشواره زرین
آویزه می کند
اینک سپیده ی آشتی چه قدر نزدیک است
و خون سرخ رنگ منقبض ما
آخر به عمق قلب جهان
راه خواهد یافت
تو چهره ات شگفت ترین ست
وقتی تو حرف می زنی
آفتاب
از اوج شوکت خود به زیر می اید
تا آخرین پیام تو را
مانند برگ کتاب مقدس
بر نیزه های نور هدیه کند
تا همسایه ها
از تصور بی بکی ما بهراسند
و آن روز خفته در حریر بیاید
که بوسه های دختران عاشق ما
طعم سپیده ی موعود
و رنگ پک ترین لحظه را نشانه دهد
تو چهره ات عزیزترین است
و رمز گشودن درها
در دست های خالی توست
وقتی تو می گویی
بهار نمی اید
و زمستان ادامه خواهد داشت
وقتی تو می گریی
بذرهای روینده
میان دست های روستایی ما
نابود می شود
وقتی تو می خندی
تو چهره ات عزیزترین است
ای مخمل مقدس آتش
ای بی خیال من
http://www.iricap.com/images/other/vijehnameh-2.jpg
سلام می گل جان
زیبا بود.