دور از نشاط هستی و غوغای زندگی
دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود
آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست
آمد صفای خلوت اندوه را ربود
آمد به این امید که در گور سرد دل
شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای
او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق
من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای
آمد مگر که باز در این ظلمت ملال
روشن کند به نور محبت چراغ من
باشد که من دوباره بگیرم سراغ شعر
زان بیشتر که مرگ بگیرد سراغ من
گفتم مگر صفای نخستین نگاه را
در دیدگان غمزده اش جستجو کنم
وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را
خکستر از حرارت آغوش او کنم
چشمان من به دیده او خیره مانده بود
رخشید یاد عشق کهن در نگاه ما
آهی از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما
ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آهی کشید از سر حسرت که : این منم
باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود
فریدون مشیری
سلام
نوشته بودین که " اینجا کهکشان من است"
اما فقط حرف های دیگران را نوشته بودید . پس حرف های خودت کو؟
این چه جور کهکشانی است؟
http://i23.tinypic.com/65zm36.jpg
سلام می گل عزیز
خیلی خوشحالم که بازم در خونت را به روی ما باز کردی - دیگه جدی جدی نگرانت شده بودم .
موفق باشی
سلام
مهتاب عزیز و دوست داشتنی و با محبت ....
وقتی ایمل تو رو خوندم .... با تو تماس گرفتم متاسفانه جواب ندادی احتمال دادم که گوشی رو جای گذاشتی و ......
به هر حال در این خونه رو باز کردم ...هر چند که بقول قطب نما حرفی خودم برای نوشتن نداشته باشم
برای تو ارزوی بهترین ها رو دارم
یه نفس عمیق . . . یه آه ســــــــرد !