یاد دارم یک غروب تلخ و سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
دوره گردم کهنه قالی میخرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
**
اشک در چشمان بابا حلقه زد
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول سال است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست
**
بوی نان تازه هوش از ما برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون پرید
گفت:آقا سفره خالی می خرید؟
:: محمد رضا یعقوبی ::
http://tebyan-zanjan.ir/images5/img/tebyan-zanjan-flower200811%20(4).jpg
سلام می گل جان
فوق العاده قشنگ بود و دردناک
حقیقت بود و حقیقت هم دردناک هست . . .
آسمونی باشی و آبی
می گویند این سرنوشت است که فرمانروایی دارد ،
با این حساب چه می شود کرد ؟
اگر آدم ها می دانستند که روزی مرگ ،
بی آنکه خبرشان کند ،
به سراغ شان خواهد رفت ،
آنگاه در خانه خود را به روی هم باز می کردند ،
نان سفره خویش را با بیگانگان قسمت می کردند
و همه ارزشهای کاذب اجتماعی در نگاه شان فرو می ریخت
فرزانه می شدند .
« کریستین بوبن »
سلام دوست خوبم منتظر پست جدید هستم .
من آپم . خوشحال میشم بیای