توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :" گفتگوی خیلی خوبی بود."
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :" هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
" زنش پاسخ داد :" عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین ."
هیچ کسی هیچ وقت مشق های منو خط نزد
http://www.sharemation.com/rosaeidi/roseman.jpg
سلام می گل جان
به زنم به تخته خیلی پرکار شدی. راستش باید اعتراف کنم که عقب موندم . با اینکه سعی می کنم مرتب به وبلاگت سر بزنم اما هنوز خیلی از مطالب را نتونستم بخونم .
این را میزارم به حساب روحیه خوبت - راستش یه مدت از نوشته هات حس می کردم سرحال نیستی . شایدم من اشتباه کرده باشم
به هرحال برات آرزوی موفقیت و سالی پر از شادی و خبرای خوب دارم.
سلام
اول تولدت مبارک ...بعد سال نوی تو مبارک ............
بعد هم ممنون از ارزوی خوبی که برای من کردی ...
تازگی ها خودم رو خیلی مشغول میکنم ... سر کار هستم ...کلاس می رم .... و اخر شب هم کتاب میخونم ....بهترین کار برای فراموش کردن افرادی است که یه روز به خاطرشون زندگی میکردم ....
بعد از سالها شدم بقول دوستان شدم یه ادم خودخواه که فقط به خودم فکر میکنم ..... سعی میکنم هر روز چیزهای رو که میخونم میخوام یادم بمونه اینجا بنویسم
ممنون
این همه آقایون اعتماد بع نفس کاذب دارن حالا یه بارم خانوماا
مشکلش چیه؟
سلام
چه اعتماد به نفسی.