زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!
زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاهکردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که میبینیم، در پی دیدن جنبههای مثبت او باشیم؟
به مردان قدرت دهید، تا صمیمیت فوران کند، مرد موجودی عاشق قدرت است. مرد از این که قدرتمند باشد حظ میکند. در آسمان اوج میگیرد و شما را نیز همراه خود میبرد. از این که توانا باشد و یا احساس توانایی کند، لذت میبرد. تا وقتی به گشتن این احساس در مردان مشغولید، بدانید که تنها میتوانید خواب خوشبختی را ببینید.
اگر قدرت مرد را نادیده بگیرید و یا از آن انتقاد کنید بدانید که دیگر پری رویاهایش نخواهید بود. او به دنبال کسی است که به قدرت هایش ایمان داشته باشد و حتی ضعفهایش را در جهت تقویت تواناییهایش مثبت جلوه دهد. پس مراقب باشید و بدانید که:
۱ - اگر خودتان دارای درآمد هستید.
هرگز درآمد و پولتان را به رخ همسرتان نکشید. حتی اگر درآمد بیشتری دارید هرگز به روی خودتان هم نیاورید. بگذارید همسرتان احساس کند که همه چیز در دست اوست و اداره امور مالی خانواده به دست قدرتمند همسرتان اداره میشود.
۲ - مطلقاً او را با کسی مقایسه نکنید:
نگویید شوهر خواهرم دوتا خانه دارد. فلانی اینقدر درآمد دارد و تو همیشه مثل گداهایی. اگر واقعا به بهبود اوضاع مالی فکر میکنید او را برای تلاش بیشتر تشویق کنید. انتقاد دشمن صمیمیت است.
۳ - تو بیعرضهای! فاتحه خواندن بر صمیمیت است.
تو بی عرضهای! یعنی فرو ریختن مرد. یعنی به دست خود خانه را خراب کردن. هر مفهوم مشابه تو بیعرضهای فاتحهای بر صمیمیت و عشق متقابل مرد است.
۴ - شوهرِ خود را حلال مشکلات بدانید.
مشکل را به او بگویید و از او بخواهید آن را حل کندو تأیید کنید که تنها او قادر به حل این مسئله است.
۵ - به مردان اندرز ندهید و نصیحت نکنید.
مردها دوست دارند که مشکلاتشان را به تنهایی حل کنند و اگر به شما چیزی نمیگوید یعنی به تنهایی قادر است موضوع را حل و فصل کند و در صورت لزوم با شما در میان میگذارند. با نصیحت نکردن، زندگی خود را عاشقانه کنید.
۶ - سکوت مردان را نشکنید.
این اشتباه خانمهاست که وقتی مرد ساکت است، مدام به سمت آنها میروند و با آنها حرف میزنند. اگر او ساکت است به سکوت نیازمند است و احترام به این سکوت یعنی صمیمیت بیشتر. سکوت طولانی در زنان ممکن است به معنی آزرده خاطر بودن باشد اما در مورد مردها این طور نیست.
۷ - به مردان فضا بدهید.
گاهی شوهر خود را رها کنید تا با خود خلوت کند. با دوستانش به ورزش برود و به خانوادة خود تنها سر بزند! مدام دنبال او نباشید فضای رها شدن، این چیزی است که آنها گاهی به آن نیاز دارند. اگر به آنها این فضا را هدیه کنید، آنها نیز به شما عشق میورزند.
۸ - مرد دوست دارد که از او قدردانی شود.
تشکر به مرد قدرت پرواز میدهد. از هر کار کوچکی که برای شما انجام میدهد. تشکر و قدردانی کنید تا او نیز بی حساب به شما عشق بورزد.
۹ - مرد باید تأیید شود.
تواناییهای همسرتان را تأیید و مدام تأکید کنید او صاحب بهترین تواناییها و شایستهترین شوهر است و تأیید مردها یعنی فوران صمیمیت.
۱۰ - باید مورد اطمینان باشد.
به او اعتماد کنید. با اطمینان خاطر به این که او میتواند و شما نیز میتوانید به راحتی بسیاری از کارها را به او بسپارید.
۱۱ - مردها را تشویق کنید.
مرد عاشق تشویق است. کف زدنها را فراموش نمیکند و پشت او زدن به علامت تشویق را حس میکند. مرد، آفرین شما را تا عمر دارد به خاطر میسپارد.
من نیز لبخند شما را بعد از اجرای این قوانین طلایی، تا همیشه به خاطر دارم
مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن ...
یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد. سالها گذشت و مرد جوان در کار وتجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود رابه او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است. چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجاتهایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند؟