عنوان وبلاگ رو عوض کردم
چرا ؟؟؟؟
روزهای زندگی همچون مشق های خط خورده دوران کودکی هایم شده
بیاد دارم وقتی دوران مدرسه رو طی میکردم موقع نوشتن مشق ها سعی میکردم با بهترین خط مشق هایم رو بنویسم همیشه یه دفتر با جلد زیبا انتخاب می کردم و با مداد قرمز دفترم رو خط کشی میکردم یه تراش تیز انتخاب میکردم و مدادم رو می تراشیدم و می گفت یا علی و شروع می کردم زیبا بنویسم ... و در تمام مدت با خودم میگفتم ..حتما امروز خانم معلم میگه هزار افرین
هر روز منتظر هزار افرین بودم... اما خانم معلم مثل روزهای گذشته بی خیال مشق منو خط می زد و هیچ وقت متوجه نمی شد چقدر دقت کردم و چقدر زیبا نوشتم ... نا امید نمی شدم ... و می گفتم دوباره سعی میکنم بهتر بنویسم ... حتما فردا میگه .... فردا می امد و فردا های دوباره تا سال تمام می شد .. (البته حالا که خودم همسن اون خانم معلم شدم می فهم اون توی چه فکری بود .و من توی چه فکر)
حالا زندگی من شده درست مثل اون موقع ها میخوام هر روز روزگار تاییدم بکنه ..
منتظر یه هزار افرین ....
چه خواهد شد اگر مرد بگرید؟
چه فاجعه ای است اگر صدای هق هق مرد در عالم سکوت بپیچد؟
ساده تر بگویم...
چرا مرد می گرید؟
چه کسی او را می گریاند؟
حقارت ...؟ نه!
گرسنگی ...؟ نه!
فقر ...؟ نه!
مرد به اینان نالان است ، اما هیچ گاه مردانگی خود را با گلایه از درد تن به باد فنا نمی سپارد!
من می دانم مرد به چه می گرید!
می ترسم اگر بگویم مرا هم بگریانند ...
اما ترس برای چه؟
خدا را دارم.... آری او بر درد من آگاه است.
او ظالم و مظلوم را بی هیچ ظلمی سزا می دهد .
آری ! مرد از مترسک می گرید ...
همانی که درون را پوچ نهاده و با پوچی تهدید به مرگ می کند.
مترسک اگر خالی نبود که نمی ترساند!
مرد از این می گرید که صدایش در گلو حبس گشته.
او از این می ترسد که پوچی سران او را به خاموشی و خیانت نشانده !
مرد گمان می کند اگر از مرگ بترسد و صدا در گلو خفه کند خیانت کرده!
آری او درست گمان می کند ...
اما در جامعه ی خیانتگران خیانت او نه تنها خیانت نیست ...
بلکه متانت ، تواضع و حرف شنویست...
مثال این است که چون خاموش است و سخن نمی گوید درونی آرام دارد .
وای از این درون آرام که آتش زیر خاکستر است ...
که اگر شعله ور شد مترسک خاموشش می کند .
مترسک مثال ظرف تهی هیاهوی بسیار دارد .
خود می گوید و خود می خندد ...
اما خنده ی او نشان گریه ی من و توست .
مبادا من و تو هم با او بخندیم.
بچه ها صبحتان بخیر.... سلام
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است.
*****.
دردهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لغزد
صوت نا سازآنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزد
***.
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا زاعجاز خود شوم آگاه
" ژاله "را زان میان صدا کردم
***.
"ژاله" از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود سکوت
ده جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم ""هپروت"؟
****.
خنده دختران وغرش من
ریخت برفرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوست دور ازیاران
*****.
خشمگین وانتقام جو گفتم
بچه ها گوش"ژاله" سنگین است
دختری طعنه زد که نه جانم
درس در گوش" ژاله "یاسین است
****.
باز هم خنده ها وهمهمه ها
تند وپی گیر میرسید بگوش
زهر اتشفشان دیده من
"ژاله" آرام بود وسردو خموش
**.
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دومیخ نگاه خیره او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره او
**.
آنچه در آن نگاه میخواندم
قصه غصه بود وحرمان بود
ناله ای کرد ودر سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
***.
(( فعل مجهول)) فعل آن پدریست
که دلم را زدرد پر خون کرد
خواهرم را به مشت وسیلی کوفت
مادرم را زخانه بیرون کرد
***.
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار من نالید.
سوخت از تاب شب برادر من تاک
تا سحر در کنار من نالید
**.
از غم آن دوتن دودیده ی من
این یکی اشگ آلود بود وآن خون
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت وحال او چون بود
**.
گفت ونالید وآنچه باقی ماند
هق هق گریه بود وناله او
شسته میشد به قطره های سرشگ
چهره ی همچو برگ لاله او
****.
ناله من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز قصه غم توست
توبگو من چرا سخن گفتم؟
***.
فعل مجهول فعل آن پدریست
که ترا بیگناه میسوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد
*****. خانم سیمین بهبهانی
سالهاست وقتی این شعر را میخوانم هنوز بغض گلویم را می فشارد
وفکر میکنم از این دختران جوان همیشه داشته وداریم.
فرهنگ غلط مرد سالاری. هوس را جای عشق گرفتن
گل های سوخته زمانه